نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

هر چه جویند ز ما در طلب آن باشیم

ما نه نیکیم و نه بد بندهٔ فرمان باشیم

گرچه زشتیم ولی در کنف نیکانیم

گرچه خاریم ولی خار گلستان باشیم

سرسامان منت نیست ولی چتوان کرد

قسمت اینست که ما بی سرو سامان باشیم

باز سیلی رسد از راه ندانم یارب

تا که ویران تر از این چیست که ویران باشیم

جان بیفشانم و دامن بفشانی ترسم

آید آن روز کزین هر دو پشیمان باشم

عاقبت کیست که با زلف تواش کاری نیست

وقت ما خوش که زآغاز پریشان باشیم

درد و درمان همه در ماست نداریم نشاط

دردی از کس که ز کس طالب درمان باشیم