یا بیا افتادگان را دست گیر، افتاده باش
یا نداری دست دل بردن برو دلداده باش
خامه ی نقش آفرینت هست، لوحی ساده جو
ورنه پیش خامهٔ نقاش لوح ساده باش
گر بسر سودای غوغای خداوندیت هست
خواجه شو، یابنده شو و زهر غمی آزاده باش
دست افکندن نداری پای افتادن که هست
هر کجا دستی بر آید ز آستین، افتاده باش
روی نیکو گر نداری خوی نیکو جو نشاط
ورنه گر سد گنج داری، رنج را آماده باش
بر گشایشهای دورانت اگر دلتنگی است
بستگیهای جهان را با دل بگشاده باش
این جهان چون ساغر آمد فیض یزدان بادهاش
محو ساغر تا به کی! یک چند مست باده باش