عشق از اول رخنه در تن میکند
خانه روشن خور ز روزن میکند
آنچنان آشفتهام کآشفتگی
زلف دلبر وام از من میکند
تیرهروزم لیک هرشب چرخ را
آهم از یک شعله روشن میکند
تیغ عشق از مغز جان بگذشت و عقل
رشته بیحاصل به سوزن میکند
شهوت آتش نفس نمرود است و عشق
آنکه آتش رشک گلشن میکند
نفس اگر رویینتن آمد گوییا
عشق کار سد تهمتن میکند
خار این گلزار و دامان نشاط
هرکه بینی گل به دامن میکند