نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

هر نفس مجلس ما دوش معطر می‌شد

تا کجا ذکری از آن زلف معنبر می‌شد

پرتو ماه ز روی تو حکایت می‌کرد

ظلمت شب به سر زلف تو رهبر می‌شد

شرح الطاف تو آرایش مجلس می‌داد

ذکر اوصاف تو پیرایهٔ دفتر می‌شد

هر نفس شوق من از یاد تو افزون می‌گشت

هر زمان صبر من از روی تو کمتر می‌شد

من همی ذکر تو می‌گفتم و سد بار فزون

می‌شنیدم که در افلاک مکرر می‌شد

دری از روضهٔ فردوس به مجلس بگشود

یا خیال تو در اندیشه مصور می‌شد

از دعای شه و از ذکر تو می‌دید فروغ

بزم و روشن افق از خسرو و خاور می‌شد