عالمی در شادی و ما را غم است
این غم ما از برای عالم است
چشم غیرت بین ما را نور نیست
هر کجا سوریست آنجا ماتم است
روزگارم زخمها بسیار زد
زخم تو آن زخمها را مرهم است
جان سلیمان است و دل خاتم در آن
نقش روی دوست اسم اعظم است
اشک چشم عاشقان در روی دوست
این چو خورشید است و آن چون شبنم است
کار ما را با گشایش کار نیست
عقده های زلف او خم در خم است
طالب راحت بزحمت گو بساز
گنج و رنج و شادی و غم با هم است
غم نمیخواهی، مجو شادی نشاط
هر که او شادی نخواهد بی غم است