خار از آن باغ بپای دل ماست
که گل و گلبن آن از گل ماست
چشمه ی خضر درخشید ز دور
یا که تیغی بکف قاتل ماست
مشکلی نیست که آسان نشود
مشکل اینست که خود مشکل ماست
آتش افروز بخارش نظریست
بی سبب نیست که او مایل ماست
خیز و در خرمن خویش آتش زن
تا ببینی که چها حاصل ماست
بی نشاط آنکه نشاید دل اوست
بی غم آنکو که نشاید دل ماست