رخی بغیر رخ دوست در مقابل نیست
ولی چه چاره که بیچاره دیده قابل نیست
وفا مگر که نکو نیست در زمانه که نیست
نکوییی که در این خوی و این شمایل نیست
هزار لطف نهانست در تغافل او
و گرنه دوست زاحوال دوست غافل نیست
دهد گواه به بیهوده گوییش پندم
کسی ملامت مجنون کند که عاقل نیست
قبول جانان مشکل بود نشاط ار نه
گذشتن از سر جان بهر دوست مشکل نیست