کهن ابلهی، نقشکی تازه بست
دو مصحف به یک جلد شیرازه بست!
یکی گفتش: ای سخرهٔ روزگار
که بودت در این کار آموزگار؟
دو شه در یکی کشور، آشفتگی است
دو جان در یکی پیکر، این عقل کیست؟!
به پاسخ چنین گفت آن سسترای
کز امنیت آمد تهی این سرای
کنون نبود این کار و نبود شکی
که ماند یکی گر نماند یکی!