آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

صبح، مگر میدمد از کوی تو

کز نفسش میشنوم بوی تو

توبه دهد بابلیان را ز سحر

جادویی نرگس جادوی تو

سلسله ی شیفتگان غمت

نگسلد از سلسله ی موی تو

دعوی خون، نشنود از من کسی

روز جزا بینم اگر روی تو

شکوه ام از خوی تو هرگز نبود

بود چو روی تو اگر خوی تو

گر نشینی تو به پهلوی من

به که نشینند به پهلوی تو

آذر دل باخته را ساخته

گوشه نشین گوشه ی ابروی تو