آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

تو خسروی و، من سگت ای شاه خسروان

هر جا روی تو، آیمت از پی دوان دوان

شب تار و، راهزن بکمین، راه پرخطر؛

غافل ز کاروان مشو، ای میر کاروان

افراسیاب عقل، گریزد بغار عجز؛

در کشوری که رستم عشق است پهلوان

با رشک غیر، پای وفایم ز کوی تو

رفتن نمیگذارد و ماندن نمیتوان

من باغبان پیرم و، از جوی چشم من

خورد آب باغ حسن تو، ای نازنین جوان!

از قد و خط و چشم و تن و رخ، تو را بود؛

سرو و بنفشه نرگس و نسرین و ارغوان

ای سرو خوشخرام، بهر سو روان شوی؛

سیل سرشک آذرت آید ز پی روان!