آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

شاهی تو و، شاهان جهان همچو غلامان

بوسند غلامان تو را، گوشهٔ دامان

نالان من و، در زمزمه مرغان چمن گرد

گریان من و، در قهقهه کبکان خرامان!

خوش آنکه به هم درد دل خود بشماریم

در سایهٔ دیوار من و، بر لب بام آن

گفتی: چه کنی چون ز میان تیغ برآرم؟!

جز شکر چه آید ز من بی‌سر و سامان؟!

آذر، ز نکویان طمع مهر و وفا داشت

غافل که عَلَی‌الْعاشِق هٰذانِ حَرامان!