منت جفا ز وفا برگزیده آمدهام!
تو را گمان که وفایت شنیده آمدهام؟
مرا چه بیم ز کشتن دهی که من خود را
بر آستانهٔ تو کشته دیده آمدهام!
ز دست من چه کشی دامن، این همان دست است
که من ز دامن خوبان کشیده آمدهام
درِ قفس به رخ من مبند، آن مرغم
که فصل گل، ز گلستان پریده آمدهام!
مرا به گوشهٔ چشمی، نمی نوازی و من
ز جلوهگاه غزالان رمیده آمدهام
به لب نمیرسدت خنده بر من، این ظلم است
که جان ز شوق تو بر لب رسیده آمدهام!
مپوش چاک گریبان ز من، که من همه جا
به این امید گریبان دریده آمدهام!
شنیدهام ز ستم کشتهای تو آذر را
ز اضطراب دلم، آرمیده آمدهام