آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

یاد باد آنکه ز یاری منت عار نبود

یار من بودی و کس غیر منت یار نبود

روز حشرم، تو گواهی که شب هجرم کشت

کان شب ای دیده کسی غیر تو بیدار نبود!

از دل آزاری رشک، آه کنون دانستم

کآنچه زین پیش کشیدم ز تو آزار نبود

خواریم، کار رسانده است بجایی که رقیب

با توام دید بهرجا، بمنش کار نبود

دلم از تاب کمند تو، چنین شد بیتاب؛

ورنه کی بود که این صید گرفتار نبود؟!

بلبلی دوش بدام آمد و در ناله ی او

اثری بود که تا بود بگلزار نبود!

بود امید نگه باز پسینش آذر

ورنه جان دادنش از هجر تو دشوار نبود!