خو به جفا نگار من، کرده و بس نمیکند
یار کسی نمیشود، یاری کس نمیکند
سنگ جفای باغبان، موسم گل به گلستان
تا پر مرغ نشکند، یاد قفس نمیکند
در چمنی که میزند زاغ ترانه بر گلش
نیست عجب که بلبلش، نغمه هوس نمیکند
نقد دلم ز کف بری، جان دهیم ز دلبری
آنچه تو دزد میکنی، هیچ عسس نمیکند
جذبهٔ عشق میکشد، از پی ناقه قیس را؛
ورنه رفیق لیلیش بانگ جرس نمیکند
از سر کویت ای پسر، آذر زود رنج اگر
رخت برون کشد دگر، روی به پس نمیکند