ز خود روم، چو پرو بال هستیم باز است
که تنگنای دو عالم چه جای پرواز است؟!
بانتظار تو خود کرده ام، چنانکه ز راه
رسیده ای و همان چشم حسرتم باز است
بکوی او همه شب تا بروز مینالم
فغان که یار نمیپرسد این چه آواز است؟!
من و شکایت جور تو بیوفا، هیهات؛
ولی چه چاره کنم؟! آب دیده غماز است!