از بس دل امشبم ز تو نامهربان پر است
از گریه میکنم تهی و همچنان پر است
رحمی به دامن تهیام کن، خدای را؛
اکنون که دامنت ز گل ای باغبان پر است!
ای صیدکش، تهی شد اگر یک قفس تو را؛
از صید غم مخور، که هزار آشیان پر است
خالیست کیسهات چو ز نقد وفا، چه سود
ما را گر از متاع محبت دکان پر است؟!
از رشک غیر، کشتن آذر چه لازم است؟!
گر بدگمان از او شدهای، امتحان پر است