آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

سر آمد روز هجر و، با توام لب بر لب است امشب؛

شبی کز عمر بتوانش شمردن، امشب است امشب

طلوع صبح، از آن چاک گریبان می‌دهد یادم؛

نگاهم ز اول شب تا سحر، بر کوکب است امشب!

به یارب گفتنم، بس شب سر آمد در تمنایت؛

اگر آمد به دستم دامنت، زآن یارب است امشب!

به خلوت مانده تنها یار و، بزم از دشمنان خالی؛

اگر باشد زبانی، وقت عرض مطلب است امشب!

شب مرگ است آذر، گر نگویم درد دل با او

نخواهد بود دیگر فرصت حرف، امشب است امشب