جان ز من خواسته جانان چه کنم؟!
چه کنم گر ندهم جان چه کنم؟!
منع دل میکنم از عشق، ولی
چون دلم نیست به فرمان چه کنم؟!
پیرم و، عشق جوانی دستم
برندارد ز گریبان، چه کنم؟!
باورم نامد از او عهد، ولی
خورد سوگند به قرآن چه کنم؟!
جان برآمد ز تن و برناید؛
دل از آن چاه زنخدان چه کنم؟!
وعدهٔ قتل به من داده، اگر
شود از وعده پشیمان چه کنم؟!
طشت رسواییام از بام افتاد
عاشقم آذر پنهان چه کنم؟!