پس آنگه یکی توسنی تند خواست
بر آمد ببالای او گشت راست
همی چست راند آن سبک روح را
یم قلزم وکشتی نوح را
تو گفتی که ماهی است بالای ابر
و یا آفتابی به درش هژبر
تکاور همی راند در دشت و کوه
سواران بگردش گروها گروه
محمد بدان پهلوان پیش رو
نهاده سر از بهر یاری گرو
بخود گفت بانو که امروز روز
مرا نیست جز آه و افغان و سوز
همی شیر نوشم ز پستان مرگ
بخشکد درخت مرا سبز برگ
که ای کاش مادر نزادی مرا
و یا در کف شیر دادی مرا
که در جنگ شیران شدن غرق خون
به از دست خرگوش بودن زبون