چنین گفت بانوی شیرین زبان
که ای جمله با من چو جان مهربان
مرا نیست دیگر توانای زیست
برین زندگی زار باید گریست
شما را پس از من بسی ناز باد
ز شادی به گوش اندر آواز باد
چو آید عدو سوی خرگاه من
بگوئید از من به بدخواه من
که رفتیم ما این تو این خانمان
بزن آتش اینک در این خاندان
مرا بگذرد رنج ایام سخت
ترا این سیاهی بماند برخت