چه بانو نیوشید پیغام او
درافتاد لرزه بر اندام او
بغرید همچو یکی ماده شیر
نظر کرد در روی او خیر خیر
که اینان کجا مرد کار منند
اگر شیر نر، شیر خوار منند
مرا عار باشد از اینان گریز
ندارم بدل هیچ باک از ستیز
مگر حکم شهزاده کاری کند
سمند سواران غباری کند
وگرنه ز یحیی و اکبر کسی
نترسد که دیدم از اینان بسی
مرا نیست با حکم شهزاده تاب
کند خانه ام را به سختی خراب