کهن موبد پارسی دوش خواند
ز تاریخ تازی مر این تازه حرف
که چون معتمد بست رخت رحیل
ز ملک جهان معتضد بست طرف
خمارویه ترک را در سرای
یکی دختری بود مخمور طرف
پریچهره «قطرالندی » نام داشت
به لب شکر افشان به بالا شگرف
بدیدار روشن مهی تابناک
به فرهنگ و دانش همی پهن و ژرف
به کابین همی خواستش معتضد
دل و جان بدیدار او کرد صرف
دواج خلافت ازو یافت زیب
چو صهبای روشن به سیمینه ظرف
عقیقش بران تشنه برفاب داد
بسالیکه تاریخ آن گشت «برف »