در بوستان سروش همی روید از درخت
وز آسمان ببارد دانش ز ماه و هور
تابد هنر ز گوی گریبان بخردان
چون ماه نو ز چرخ و می کهنه از خنور
با فر شهریار تواناست پای لنگ
وز توتیای مهرش بیناست چشم کور
دانا چنانکه تشنه شتابد در آبگاه
تازد به خاک راه شهنشه ز راه دور