ابوالکمال کمالی خدایگان سخن
به پیکر قلمت جای جان کرده سخن
اگر نه کلک تو طرح سخن درافکندی
بر اوفتادی ازین مملکت نشان سخن
توئی که کلک تو همواره ارمغان آرد
طبق طبق گل سوری ببوستان سخن
چو خامه در پی مدحت بنامه پویه کند
کجا گرفت تواند کسی عنان سخن
بگاه ذکر تو اندر مشام خلق رسد
شمیم مشک تتار از گلابدان سخن
چو خواستی ز رهی قصه قرامطه را
چو آفتاب شدم سوی آسمان سخن
منم که بر صفت مرد آسمان پیما
روم بعرش معارف زنردبان سخن
ز من بگیر و مدون کن این صحیفه نو
که قادری و ادیبی و قدردان سخن
حدیث فتنه صد ساله را درافکندم
چو نقش گوهر و مرجان به پرنیان سخن
هزار نقش زموج پرند ساده کنم
پدید بر رخ سیمین پرنیان سخن
ز یوسف بن ابی الساج و جیش بوطاهر
دراز گشت درین وقعه داستان سخن
کنون بحضرتت این چامه را فرستادم
که دوخت سوزن کلکم بریسمان سخن