ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

نادیده چنان مست تمنای تو گشتم

کاول قدم از عمر گرانمایه گذشتم

اندر طلب روی تو در دوزخ محنت

چون عابد گریان پی نادیده بهشتم

حسن تو چنان کوس طرب کوفت در آفاق

کز بام درافتاد به غوقای تو طشتم

خاک رهت از خون بصر گل کنم امروز

کز این گل پاکیزه سر شیشه سرشتم

تا روز دیگر کز سر خاکم بدمد خشت

امروز خط دوست بود سبزه کشتم

گیسوی خیالت به هوس بافتم ای وای

در گردنم افتاد همین دام که رشتم

اندر سر کوی تو من ای قبله عشاق

آسوده ز فکر حرم و دیر و کنشتم

پروانه صفت سوختم از آتش عشقت

بگذشت زسر آب وز پیمان نگذشتم