ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۷

تبارک الله از این نغزنامهٔ دلخواه

که بر کمال نگارنده شاهد است و گواه

اگر کسی را باشد در این جریده نظر

وگر کسی را افتد بر این صحیفه نگاه

ز کار مردم گیتی همی شود واقف

ز حال مشرق و مغرب همی شود آگاه

همی بداند کاندر فرنگ و امریکا

چگونه باشد سامان ملک و کار سپاه

به خاک شرق کجا خیزد از صدف گوهر

به ملک غرب چه سان بردمد ز خاره گیاه

سوی کدام ره آید کس از کدام بلد

سوی کدام بلد آید از کدامین راه

معاینه کندت داستان کوه وزوو

که چاه در دل کوه است و دود در دل چاه

درست گویی جام جهان‌نمای این است

به یادگار ز جمشید آفتاب‌کلاه

در آن نبشته خط استوا و محور قطب

مدار مهر و نقوش زمین و گردش ماه

فسون چشم غزالان روس و روی سپید

فنون عشق نکویان روم و زلف سیاه

نگاشت با خط خود این کتاب وافی را

معین سلطنه میر گزیده طال بقاه

سپهر مجد محمدعلی که درگه فخر

بود ز دامن او دست آسمان کوتاه

کف جوادش بخشد به هر فقیر عطا

در بلندش باشد به هر غریب پناه

در آن سفر که به امریک شد ز خاک فرنگ

به عهد خسرو مبرور ناصرالدین شاه

به قصد دیدن بازارگاه شیکاگو

شتافت با دل روشن در آن نمایشگاه

به سیر انفُس و آفاق شد دلش مشغول

پس از اجازهٔ فرخ پدرْش طاب ثراه

به شهرهای بدیع و به ملک‌های وسیع

سفر گزید و نیاسود در گه و بی‌گاه

ز قله‌ای که نیارد پلنگ کرد گذر

به لجه‌ای که نتابد نهنگ کرد شناه

گذشت و گشت به گرد زمین تو پنداری

که گرد شمس زمین گرد خاک گردد ماه

کسی نبودش جز رای مستقیم ندیم

کسی نگشتش جز عقل دوربین همراه

در آن بلاد بسی دید نقش‌های شگرف

که ذکرشان به اسماع در نه در افواه

سپرد خامهٔ همت به دست منشی فضل

نبشت نامهٔ اسفار خود بعون الله

امیدوار چنانم که کردگار جهان

همی بداردش از گردش زمانه پناه