ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۷

در صف بستان نسیم گشت مهندس

شمع برافروخت از شکوفه بمجلس

راغ پر از نافه شد ز طره سنبل

باغ پر از فتنه شد ز دیده نرگس

آن چو نگاری فکنده طره مفتول

وین چو غزالی گشوده دیده ناعس

در صف بستان نبشت لاله «نعمان »

«منذر» دی را صحیفه «متلمس »

شاخ سمن کز لباس شد «متجرد»

«مآء سمآء» بر تنش کشیده ملابس

مهر ازان پس که شد بدلو چو «یوسف »

در شکم حوت جا گرفت چو یونس

در حمل اکنون ز روی شوق بگسترد

مسند شاهنشهی بصفه مجلس

سهم دی از ناوک سنان بهاران

همچو کمان گشت و رسم سرما دارس

گوئی سهم بن برده بود و فدا شد

از دم تیغ کژ سنان مخیس

جنگ دی و فروردین نیافته کفشیر

گرچه همیبافت حرب غبری و داحس

باغ دگر باره شد چو خواجه منعم

زان پس کز غارت خزان بد مفلس

آمده آن ارغوان بسان مریضی

گشته گرفتار درد و علت نقرس

بر زبر شاخ گر به بید چو بر بام

شیخان پیچیده بر بخویش طیالس

برگ سمن چون قرآن و کبک مفسر

لاله کتاب آمد و هزار مدرس

گل چو یکی راکب است و گلبن مرکوب

باد فرس وارو ابر آمده فارس

صحرا بهتر شد از جمال عوانی

بستان خوشتر شد از حجال عرائس

بلبل شیدا ببوستان متذکر

لاله لالا ز دوستان متجسس

مرغ دگر باره شد بباغ تو گوئی

باز شد اندر سکندریه مقوقس

باغ منزه شد از نزول حوادث

چون دل فرزانه از هجوم هوا جس

گوئی امروز نوبتی است که در خاک

زاده شهی کو بچرخ حافظ و حارس

حضرت مهدی همی بزاد ز هادی

حی العالم هیم دمید ز نرجس

چارده ماهی بصبح پانزدهم زاد

تا ببرد تیرگی ز لیله دامس

آخر ایام بیض گشت هویدا

ما حی «درع » و «ظلم » چراغ حنادس

حضرت صاحب زمان که در بر گاهش

گردن ناکس همیشه بادا ناکس

غوث الاعظم که از مهابت سهمش

سهم حوادث همی شود منقوس

نوبت یاری دوست قاسط باسط

درگه تدمیر خصم اشوس عابس

خواهی دیدن پی رواج شرایع

خواهی دید پس از بنای مدارس

کسر نواقیس کرد و نفی رهابین

هدم نواویس کرد و رسم کنایس

خصم خدا را خصیم باشد و قاصم

اهل هدا را انیس گردد و مونس

پاک کند ار سراج حق خط شبهت

دور کند از درون خلق و ساوس

می نگذارد درون مرتع گیتی

گرگ بجلد غنم شود متلبس

می نهلد در طریق شرع بمانند

این همه مردم مخالف و متشاکس

کارد شاخ عطا به باغ و بصحرا

برد بیخ خطا ز رطب و ز یابس

سازد آرامگاه اول و ثانی

در صف تابوت نرد سابع و سادس

ای تو در ناب و مردمان همه خاشاک

ای تو زر سرخ و جمله پادشهان مس

کوی تو را من حریم یزدان دانم

نه صف بیت الحرام و بیت المقدس

بن حجر ار شبهه در حیات تو سازد

نی عجب از آن پلید ای شه کیس

شبهه مر او را باصل خویش همی شد

گفته او با نژاد اوست مقایس

نور خدا کی رسد بدیده اعمی

هر که نه مؤمن کجا شود متفرس

همچو نبی انشقاق بدر نتاند

گرچه بصورت شبیه وی شده کابس

شاها سلطان ما مظفردین شه

جامه شرع ترا بتن شده لابس

نصرت و یاری کنش که دارد بر پای

پایه قصری که جد تواست مؤسس

برکند از بیخ خانواده اعیاص

تیره کند آب دودمان عنابس

با دم تیغ برنده سازد ترویج

دین عرب را درون خطه فارس

بحث معانی همی کند به مجامع

نشر فضائل همی کند به مجالس

این شه والا اگرچه گشته بگیتی

بر زبر تخت پادشاهی جالس

خاک ره پاک خمسه النجباء شد

ویژه که باشد غلام خسرو خامس