ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۴

کشور خاور شده است خسته و بیمار

خیز و برایش یکی طبیب به دست آر

باختر او را چو وَسَنی است به تحقیق

دارد با او همی رقابت بسیار

وسنی خواهد عدوی خویش کند پست

وسنی خواهد رقیب خویش کند خوار

تیغ عداوت کشد نهفته و پیدا

تیر شماتت زند نهان و پدیدار

درد و دریغا که این عروس جوانبخت

آه و فسوسا که این پریرخ دلدار

خسته چنان از هجوم نکبت و ذلت

بسته چنان در کمند محنت و آزار

کش نرهاند بجز عنایت داور

کش نجهاند بجز توجه دادار

ساحت مشرق شده ضمیمه مغرب

کشور اسلام گشته سخره کفار

دین خدا خوار گشت و مرد خدا ماند

خوار و زبون از جفای مردم خونخوار

کار گذشته است از علاج و مداوا

عافیت آن سو فتاده از بر بیمار

دین خدا را کجا نشانه توان یافت

شرع نبی از کجا بیابی آثار

از لب رامشگران به خلوت رندان

یا دم خنیاگران، به دکه خمار

از نظر آهوان شوخ رمیده

یا نگه لعبتان نغز پریوار

از حرکات منافقان ریائی

یا کلمات مرائیان رباخوار

یا ز کلامی که کرده شعر فروشان

به هر تملق طراز دفتر و طومار

یا ز سرودی که مطربان بسرایند

نزد امیران به لحن بربط و مزمار

یا ز عتابی که خواجگان به غلامان

ساز کنند از طریق نخوت و پندار

یا ز در مرد جاهلی که فروشد

دین خدا را همی به دِرهم و دینار

یا ز بر رند فاسقی که بپوشد

روی ریا را همی به خرقه و دستار

یا ز متاع فرنگ کز اثر وی

گشته تهی خانها و پر شده بازار

یا ز دروغی که با هزار قسم جفت

از پی فلسی کنند نزد خریدار

یا ز لباسی که شد مخرب پیکر

یا ز اساسی که شد مهیج پیکار

همتی ای حارسان ملت بیضا

غیرتی ای وارثان حیدر کرار

ای علمای بزرگوار هنرمند

ای فضلای خدا پرست نکوکار

بهر خدا فکرتی به داروی این درد

بهر خدا همتی به چاره این کار

خود نه شمائید راه ما به سوی حق؟

خود نه شمائید ماه ما به شب تار؟

گر نشتابید سوی چاره چه گوئید

روز قیامت جواب احمد مختار

اسلام اینک غریب مانده و مهجور

ایمان اینک نژند مانده و افگار

گشت مشوه جمال دین پیمبر

گشته مشوش خیال مردم دیندار

آینه شرع را نشسته به رخ زنگ

صارم دین را به چهره برشده زنگار

خاک بریتانیا به هند رسیده است

مملکت روس درگذشته ز تاتار

برمه و چین و سیام گشته مسخر

کاپ و اورنز و بوئر شده است نگونسار

عهد مسیح است و روز ملت ترسا

دور صلیب است و وقت بستن زنار

نور چلیپا دمد چو طلعت خورشید

طاق کلیسا رسد به گنبد دوار

تیره از آن طاق گشته یکسره دلها

خیره در آن نور مانده یکسره ابصار

چند شود مختفی دقایق احکام

چند بود منطوی حقایق اخبار

رسم مدارس کنید و نشر جراید

سوی معارف روید و در پی آثار

جام تدین شده است ممتلی از زهر

باغ تمدن شده است یکسره پر خار

زهر جفا را تهی کنید ز ساغر

خار ستم را برون کشید ز گلزار

گرگ ستمکار رفته بر سر گله

موش غله خوار خفته در بن انبار

در تله بندید پای موش دغل باز

وز گله بُرید دست گرگ ستمکار

ما همه سرمست و دشمنان همه باهوش

ما همه در خواب و حاسدان همه بیدار

ما همه مدهوش و سست و تنبل و کاهل

دشمن هشیار و چست و چابک و عیار

رخنه به دیوار ما فکنده بد اندیش

ما نگران بر رخش چو صورت دیوار

شکر خدا را که شهریار جوان بخت

حمد خدا را که پادشاه جهاندار

قلب منیرش بود سپهر حقایق

خاطر پاکش بود خزانه اسرار

گشته خیالش به کار ملت مصروف

هست درونش ز راز به ملک خبردار

هیچ نترسم از آنک مسکن ما را

خانه ماران کنند مردم سحار

زانکه به تأیید حق سنان شهنشه

گردد چون اژدها و بشکند آن مار

یارب این شه نگاهدار زمانه است

نیز توأش از بد زمانه نگهدار