ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۲

جهان جوان شد و عمر دوباره باز آورد

بروی بهمن و اسفند در فراز آورد

رسید عید همایون و باد فروردین

دوباره شاخ سمن را باهتزاز آورد

عروس شاخ که او را شد است نامیه شوی

بحجله رفت و صبا را به پیشباز آورد

ز لعل و بسد و مرجان گرفت کابین لیک

ز عود و غالیه و مشک تر جهاز آورد

بصحن باغ درون حله های رنگارنگ

ز جامه ختن و دیبه طراز آورد

دهان غنچه گشاید درون تنگدلان

مگر حدیثی از آن لعل دلنواز آورد

گرفت لاله بفتوای پیر عشق قدح

برای عارف و عامی خط جواز آورد

بنفشه بر طرف جو بطالع محمود

نشانی از شکن طره ایاز آورد

بتا بباغ طرب کن که در ره تو صبا

بنفشه و سمن و سرو و گل فراز آورد

نسیم مرغ سخنگوی و شاخ بیجان را

چو زاهدان بمناجات و در نماز آورد

همی تو گوئی روح القدس ز بهر امید

بخاک قله هفتم سر نیاز آورد

شها نظام جهان آنگهی بسامان شد

که از ذخایر مهر تو برگ و ساز آورد

اساس عدل بماند درین جهان جاوید

که کردگار ترا معدلت طراز آورد

ز حکمت تو کتابی بشرح عقل نگاشت

ز همت تو شهابی بدفع آز آورد

لباس مکرمتت را ز علم و فضل و کمال

خدای آسترو ابره و طراز آورد

نکرد دست کسی را ز دامنت کوتاه

ز بسکه دامن فضل ترا دراز آورد

از آستان تو آنکس هوای خلد کند

که رخ ز ملک حقیقت سوی مجاز آورد

مهین خدای بسوی تو خوانده دلها را

چنانکه معتمرین را سوی حجاز آورد

بنیم جو نخرد افسر شهی آن سر

که از غبار رهت تاج امتیاز آورد

بلوح امکان حکم ترا دبیر قضا

نبشت و پیک شرف زو گرفت و باز آورد

برای دیده و حلقوم دشمنانت نیز

سنان جانشکر و زهر جانگداز آورد