ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - در نکوهش سپاهیان روس تزاری هنگام توپ بستن بگنبد امام هشتم فرماید

خراب کردند این قوم ملک ایران را

به باد دادند آیین و دین و ایمان را

کجا رسد به مراد آنکه باز گردانید

ز کعبه روی و بدل پشت کرد قرآن را

در صفا چو زنی راه راست چون پرسی

ز مردمی که ندانند راه یزدان را

رسول گفت که گر بوذر آگهی یابد

ز راز سلمان خواهد بکشت سلمان را

شنیدم این و شگفتم که ناشنوده رموز

چرا به عمد مسلمان کشد مسلمان را

نمک حرامی آن شوخ چشم بی مزه بین

که بشکند به نمک خوارگی نمکدان را

وهل نجازی الاالکفور در فرقان

بخوان و منشاء هر بدشمار کفران را

کفور اگر نبدی کافری نبد زین است

که اهل کفران دورند عفو و غفران را

نه آدمی است کسی کو بسان گرگ و پلنگ

بخون بی گنهان تیز کرده دندان را

مخوانش انسان کو خوی جانور دارد

که حق ز انس جدا کرده نام انسان را

چرا به شیطان لعنت کند کسیکه به عمد

نهفته در بن هر مو هزار شیطان را

به تیغ قهر بریدند عقد صحبت را

بسنگ غدر شکستند عهد و پیمان را

به پیش خصم نهادند خوان نعمت و ناز

بجای باده کشیدند خون اخوان را

بسوخت دامن پیراهن آستین قبای

ز بس بر آتش عدوان زدند دامان را

کجاست عاقله دور مهر و مه که کند

به تازیانه ادب آفتاب و کیوان را

کجاست فاتحه خیر و مکرمت که دهد

خورش ز مائده فضل آل عمران را

کجاست مهدی صاحب زمان که میلادش

ربیع اول کرده است ماه شعبان را

ایا شهی که بدست تو بر نهاده خدای

ز عدل و داد فرستون ز قسط میزان را

ز زیت دوده هاشم جمال افزوده

چراغ قیصر و قندیل کاخ ساسان را

خر مسیح لگد زن شده است و از مستی

فسار کنده و بگسسته بند پالان را

فرار کرده ز اصطبل و جسته در بن باغ

بسوده سبزه و فرسوده شاخ بستان را

به نعلبندت گو تا کند لواشه حمار

به کفشگر گو بر فرق سگ زن انبانرا

در این مفازه زمانی رها کن از کف خویش

زمام آن شتر صعب کوه کوهان را

ببین ز صاعقه توپ و دود فتنه خصم

خراب و تیره رواق شه خراسان را

ببین ز زلزله کفر منهدم ارکان

عمارتی که ستونست چار ارکان را

بجای مسجد و منبر کنشت و میکده بین

بجای قاضی و مفتی کشیش و مطران را

موالیان تو آنگونه در مضیقستند

که از عنان بگلستان خرند زندان را

اگر ستاره شود ابر و آسمان دریا

خموش کی کند این کوه آتش افشان را