ای حسن تو آب زندگانی
تدبیر وصال ما تو دانی
از دیده برون مشو که نوری
وز بنده جدا مشو که جانی
۳
ما با تو چو تیر راست گشتیم
با ما تو هنوز چون کمانی
پرسی تو ز من که عاشقی چیست
روزی که چو من شوی بدانی
زنهار مشو تو در خرابات
هرچند قلندر جهانی
۶
شطرنج مباز با ملوکان
شهمات شوی و ره ندانی
عطار سخن چنین همی گفت
روح است غذای مرد فانی