ای از لب تو تنگ شکر آمده به تنگ
روی تو کرده لاله و گل را خجل به رنگ
ز ابروی گوشه گیر به زه کرده ای کمان
بر جان عاشق از مژه کج کرده ای خدنگ
بخت منی و طالع من، چون کنی فرار
عمر منی و دولت من، کی کنی درنگ
با سرو گفته بود صبا ذکر قامتت
زان بر کنار جوی به یک پا بماند لنگ
سلطان حسن روی تو از زلف و خط و خال
لشکر کشیده است کجا میرود به جنگ؟
خورشید اگر چه با تو کند دعوی جمال
دور از رخ و جمال تو سر می زند به سنگ
تا بسته اند صورت رویت، نبست نقش
نقاش چرخ چون تو نگاری لطیف و شنگ
یارب چه صورتی که ز روی کمال هست
اندیشه در جمال تو حیران و عقل دنگ
خطت نهاد سلسله بر پای آفتاب
زلف تو بر میان قمر بسته پالهنگ
نام از کجا و ننگ من عاشق از کجا؟
عاشق کی التفات نماید به نام و ننگ؟
هر شب نسیمی از طرب عشق مهرخی
تا وقت صبحدم زده بر فرق زهره چنگ