بر سینه من ناوک مژگان زدهای باز
در جان و دلم آتش هجران زدهای باز
من در غم عشق تو همی سوزم و سازم
کز حسن سراپرده سلطان زدهای باز
خونابه ز چشم من بیچاره روان شد
تیر دگرم بر دل و بر جان زدهای باز
زان شیوه که آن نرگس جادوی تو دارد
وه کز همه سویم ره ایمان زدهای باز
زان روی نسیمی سر و سامان ز تو جوید
کز زلف سیاهم سر و سامان زدهای باز