نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

رق منشور است انسان، رق نگر

چشم جان بگشای و روی حق نگر

سوره واللیل زلفش را بخوان

وز رخ همچون مهش «وانشق » نگر

ما جوالق پوش عشقیم ای پسر

این قلندر بین و این جولق نگر

ای مقید کرده در سجین کتاب

معجز این آیت مطلق نگر

تکیه برفردا و طاعت کرده است

فکر خام زاهد احمق نگر

ذات اشیا با مسمای الف

همچو بی با اسم حق ملحق نگر

(حسن خوبان شد ز فضل حق پدید

ای نسیمی حسن با رونق نگر)

ای نسیمی طالبی در راه او

اندرآ در بحر و این زورق نگر

(ای نسیمی از جمال دلبران

مصحف حق را بخوان و حق نگر)

(چون نسیمی از رخت اعلام خواند

پادشاهی بین و این سنجق نگر)