ماه بدر از روی خورشیدم حکایت میکند
وین سخن در جان اهل دل سرایت میکند
گرچه میخواهد که ریزد چشم مستش خون دل
زلفش از روی کرم چندین حمایت میکند
شهر دل معمور میدارد شه عشقش ولی
لشکر شوقش خرابی در ولایت میکند
کی تواند محرم اسرار عشق او شدن
ابلهی کو تکیه بر عقل و کفایت میکند
شکر ایام وصال گل چه داند بلبلی
کز جفای خار نالش یا شکایت میکند
آنکه مست چشم خوبان نیست ای دل! مجرم است
شحنه عشقش بدین معنی جنایت میکند
هست با حق در میان کعبه و دیر و کنشت
چون نسیمی هر کرا فضلش هدایت میکند