دل فغان از جورت ای جان حاش لله چون کند؟
بنده داد از دست سلطان حاش لله چون کند؟
جان ما با مهر رویت بست پیمان در ازل
نقض آن پیوند و پیمان حاش لله چون کند؟
آنچه با من می کند چشم سیاهت با اسیر
کافر اندر کافرستان حاش لله چون کند؟
درد عشقت در دل من چون ز درمان خوشتر است
دل هوای وصل و درمان حاش لله چون کند؟
هر که را شد دیده مأوای خیال عارضت
آرزوی خلد و رضوان حاش لله چون کند؟
گرچه هست آشفته تر هردم ز زلفت حال دل
ترک آن زلف پریشان حاش لله چون کند؟
آرزومند گل روی تو ای گلزار حسن
یاد نسرین و گلستان حاش لله چون کند؟
عاشق روی تو غیر از خاک پایت جوهری
توتیای چشم گریان حاش لله چون کند؟
مدعی گوید نسیمی روی خوبان قبله کرد
قبلهای جز روی خوبان حاش لله چون کند؟