مهر رخسار تو داغ عشق بر دل میکشد
سنبل زلف تو، مه را در سلاسل میکشد
منزل جان است گیسویت وز آنجا هر نفس
جذبهای میآید و جان را به منزل میکشد
کعبه دل روی محبوب است اینک راه دور
گر کسی را دل به سوی کعبه گل میکشد
پیش رویت سجده آن کو حق نمیداند ز جهل
از سجود حق چو شیطان سر به باطل میکشد
در ازل عشقت نصیب اهل غفلت چون نبود
دولت جاوید از آن دامن ز غافل میکشد
ای کشان ما را به راه و رسم عقل از کوی عشق
دل عنان اختیار از دست عاقل میکشد
نار غیرت مدعی را رشته کوتاه عمر
میکشد از تن ولیکن سخت کاهل میکشد
من نمیخواهم خلاص از بحر عشقت یک نفس
گرچه جان غرقه را خاطر به ساحل میکشد
معجز چشمت که عارف خواندش سحر حلال
جان عاشق را به جذبه سوی بابل میکشد
جذبه زلف تو عمری کشکشانم میکشید
این زمانم نقش آن شکل و شمایل میکشد
چون نسیمی کشته چشم سیاهت هرکه شد
شُکر حق میگوید و منت ز قاتل میکشد