نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

لوح محفوظ است پیشانی و قرآن روی دوست

«کل شی ء هالک » لاریب اندر شأن اوست

چشمه حیوان کز او شد زنده جاوید خضر

در بهشت روی او دیدم روان آن چارجوست

کی تواند یافت از ماهیت معنی خبر

آن که در باغ جهان حیران و مست رنگ و بوست

چند باشی بسته ظن و بعید از معرفت؟

طالب مغزی شو آخر چند گردی گرد پوست؟

شاهد غیبی به معنی هست حاضر با همه

غافل کوته نظر چندین چرا در جست و جوست

ای به گرد معصیت آلوده دامن عمرها

آب رحمت آمد آگه شو که وقت شست و شوست

همنشینت خضر و در ظلمات جهلی گم شده

از عطش مردی و آب سلسبیلت در سبوست

ای ز غفلت در حجاب سر وجه الله اگر

طالب دیدار حقی وجه حق روی نکوست

می کشد عشقت نسیمی را و احیا می کند

عشق هستی سوز را با هر که هست این طبع و خوست