فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹

دایم تویی مقابل آیینه دلم

تو در دلی ولی ز تو من سخت غافلم

قطع نظر ز دیدن روی تو چون کنم

چون هست روی تو همه دم در مقابلم

گر مایلم بغیر تو آن هم ز شوق تست

غیر تو کس نکرده بغیر تو مایلم

یاد از تو می دهند عجب نیست گر چنین

مفتون شکل هر بت شیرین شمایلم

خوبان که صید من بسر زلف می کنند

سوی تو می کشند بمشگین سلاسلم

شد کار مشکل از عدم التفات تو

بگشا بیک نظر گره از کار مشکلم

راه وفای اوست فضولی طریق من

امید کین روش برساند بمنزلم