فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹

زین شکوه ها که دم بدم از یار می کنم

مقصود ذکر اوست که تکرار می کنم

دارم زهر که طالب دنیاست نفرتی

سلطانم از گدا صفتان عار می کنم

ناصح مگو که عشق بتان را ثبات نیست

عمریست من تردد این کار می کنم

کم می شود ز گریه چو خونابه جگر

بد می کنم که گریه بسیار می کنم

باشد که از کسی بتوان یافت چاره

با هر که هست درد تو اظهار می کنم

در ترک ناله ام مکن اندیشه دگر

اندیشه ز طعنه اغیار می کنم

کس را ز درد عشق فضولی نجات نیست

بیهوده من علاج دل زار می کنم