فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

یار خواهی دلا ز جان بگذر

از همه هستی جهان بگذر

در جهان گر فراغتی باید

از جهان و جهانیان بگذر

دل منه بر سپهر خم قامت

همچو تیری ازین کمان بگذر

یاد گیر از سرشک و آه روش

ز زمین و ز آسمان بگذر

طالب یار باش و هر چه ترا

باز دارد ازان ازان بگذر

یک دل و یک زبان و یک رو باش

در یقین کوش و از گمان بگذر

از فضولی نصیحتی بشنو

از سر تیزی زبان بگذر