فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

حبیب درد دلم را دوا نخواهد کرد

ترحمی بمن مبتلا نخواهد کرد

چو تیر تا نفتد دور ازان کمان ابرو

رقیب در دل ما هیچ جا نخواهد کرد

کمست مهر بتان آن قدر که گر همه را

کنند جمع بیک کس وفا نخواهد کرد

بتی که حال دل زار عاشقان داند

بعاشقان جفاکش جفا نخواهد کرد

گر افکند بگریبان دل غمت صد چاک

ز دست دامن عشقت رها نخواهد کرد

هلاک ما مطلب زانکه در ره عشقت

کسی ز اهل وفا کار ما نخواهد کرد

ز باغ وصل فضولی گلی نخواهد چید

کسی که صبر بداغ بلا نخواهد کرد