دل درون سینه دردت را به جان میپرورد
ذوق میبیند ازآن هردم ازآن میپرورد
عاقبت معلوم شد بهر سکانت بوده است
این که جسم ناتوانم استخوان میپرورد
لعل اشک لالهگون پرورده چشم منست
کی بدین رونق بود لعلی که کان میپرورد
چون نریزد با خیال خط او چشمم سرشک
سبزه دارد بآن آب روان میپرورد
چون قدت ناید اگر سازد بدین عالم روان
هر نهالی را که رضوان در جنان میپرورد
نعمت دنیا به جاهل گر رسد نبود عجب
هست عادت طفل را لطف زنان میپرورد
دیده و دل را فضولی میدهد خون از جگر
دشمنان خویش را بنگر چه سان میپرورد