نیست چشم من کزو اشک جگرگون میچکد
بر سرم زخمیست از تیغت کزو خون میچکد
میچکد هردم خوی از رخسار آتشناک او
حیرتی دارم ز آتش کآب ازو چون میچکد
میکند در کوه لعل سفته سنگ خاره را
قطره کز دیده فرهاد محزون میچکد
لاله میروید برو داغ ملامت هرکجا
بهر لیلی خون دل از چشم مجنون میچکد
در درونم دل مگر بگداخت کامشب دیده را
بر رخم خونابه از اندازه بیرون میچکد
نیست شبنم کانجم از رشک در دندان تو
قطرهقطره آب میگردد ز گردون میچکد
خون دل بر رخ فضولی را ز چشم خونفشان
دمبهدم بر یاد آن لبهای میگون میچکد