هست ما را زندگی از جوهر شمشیر دوست
روح ما گر هست جوهر جوهر شمشیر اوست
عالمی دارم که مستغنیست از مهر فلک
روز و شب روشن ز مهر گلرخان ماه روست
گرچه ما را کشت تیر او ز بدحالی رهاند
از نکویان در حقیقت هر چه می آید نکوست
قطع شد آب حیات از باغ عمر ما هنوز
میوه مقصود پنهان در نهال آرزوست
بیش و کم تأثیر یک فیضیست در بزم وجود
گر تفاوت در قدح باشد شراب از یک سبوست
گر تجرد هم گزیند نیست بی شر نفس بد
زهر کی زائل شود از مار گر افکند پوست
منزل جانان فضولی کس نمی داند کجاست
هر که می بینم ز سر کردست پا در جست و جوست