سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸

کین میکشد زمانه ز من آری از ملوک

خصمان چو دست یابند از بیم کین کشند

مسکین ندانم ار لگدی بر فلک زنم

روزی که پر دلان قدم اندر زمین کشند

او تیغ میزند که لئیمان چنین کنند

من صبر می کنم که کریمان چنین کشند