داناست روزگار از او نیستم خجل
کز کان روزگار چو من گوهری نخاست
گفتی بگویم آنچه جزای و سزای تست
از کس مترس و هیچ محابا مکن رواست
هر چه افتدت بگوی که لؤلؤ نهاده ام
نثری که بد دروغ تر از نظم نیک و راست