سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

ما را رخ آن نگار بایستی

آن شاهد روزگار بایستی

گویند حدیث یار خود ناری

اول باید که یار بایستی

در دست و دلم ز روضه وصلش

چون گل نرسید خار بایستی

آید بر من شکار دل وقتی

بازش هوس شکار بایستی

دل بردی به عشوه بردی جان

این عشوه خوش دو بار بایستی

گویند ز عشق درد دل خیزد

این درد دلم هزار بایستی

نهمار خوش است لیک پاینده

چون دولت شهریار بایستی