ما را رخ آن نگار بایستی
آن شاهد روزگار بایستی
گویند حدیث یار خود ناری
اول باید که یار بایستی
در دست و دلم ز روضه وصلش
چون گل نرسید خار بایستی
آید بر من شکار دل وقتی
بازش هوس شکار بایستی
دل بردی به عشوه بردی جان
این عشوه خوش دو بار بایستی
گویند ز عشق درد دل خیزد
این درد دلم هزار بایستی
نهمار خوش است لیک پاینده
چون دولت شهریار بایستی