اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

من بودم و دوش، یار سیمین تن من

جمعی ز نشاط و عیش، پیرامن من

آنها، همه صبحدم پراکنده شدند

جز خون جگر، که ماند در دامن من