اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۸

خسروا، بر بساط همت توست

قدم طبع آسمان سایم

چون وطن بر ستانه ی تو کنم

سر چرخ برین سزد جایم

شکر یزدان که عقد مدحت توست

گوهر نظم عالم آرایم

پهن بگشای چشم و نغز ببین

تا کیم، من، چکار را شایم

از تو در سایه ی هما آمد

طوطی خاطر شکر خایم

فلکم، بی گزاف میرانم

عالمم، نی بهر زه می لایم

تو بهاری و من چمن، چه شود

گر مقرر کنی سر و پایم

چونکه شایسته خزانه توست

هر گهر کا ز ضمیر می زایم

بتو، از جنس اصطناع صداع

آنچه بنمودنی است بنمایم

با سخای تو، دی همی گفتم

که چه تقدیر میکند رایم

آنکه دفع خزان بارد را

در حریم لباچه ئی آیم

گفت سهل است من به نیمچه ئی

رتبت و جاه تو بیفزایم

گفتمش در مصاف دشمن و دوست

چون علم نیمه ئی بیارایم

نیمه را، نیمگان فرود آیند

من تمامم تمام فرمایم

باغبان بهشت مدح تو باد

وهم چالاک سحر پیمایم